دختر صبح به دامان افق، زلف بر
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوهٔ خاطرهانگیز سحر،
سایه روشن به هم آمیخته بود
بوی جانپرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود
فریدون مشیری
سلام سیجانی ها
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود
جلوهٔ خاطرهانگیز سحر،
سایه روشن به هم آمیخته بود
بوی جانپرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود
فریدون مشیری
سلام سیجانی ها
👈گلهای_ پاییزی _چاران
پشت خرمنهای گندم، لای بازوهای بید
آفتاب زرد، کمکم رو نهفت
بر سر گیسوی گندمزارها
بوسه بدرود تابستان شکفت
از تو بود ای چشمه جوشان تابستان گرم
گر به هرسو، خوشهها جوشید و خرمنها رسید
از تو بود
از گرمی آغوش تو …
هر گلی خندید و هر برگی دمید…
این همه شهد و شکر از سینه پرشور توست
در دل ذرات هستی نور توست
مستی ما از طلایی خوشه انگور توست…
راستی را، بوسه تو، بوسه بدرود بود ؟
بسته شد آغوش تابستان ؟/n
خدایا .. زود بود/n
#فریدون_مشیری